گم کرده

من
دلهره هایم تمامی ندارند
نفس هایم کوتاه
و قدم هایم کند تر شده اند
دست هایم میلرزند
من پاهایم تحمل وزنم را ندارند
من بی تابم برای گم کرده ام
نمیدانم در کدامین دیار
آرامش را گم کردم
شاید آن چشم های آلوده
آرامش را از من ربودند
هرچه که بود زندگی را سخت کرد
من باران را، گریه ی آسان را،
دست مهربان را، خوابی آرام را،
گم کرده ام
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۲ ساعت 19:50 توسط پــــرسا
|
.**.**.**.**.**.**.**.**.**